زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمؤمنین علیهالسلام
صـدای آمـدنـت بـهـتـریـن تـرانـۀ مـن فـدای در زدنت ای چـراغ خـانـۀ مـن شکـسـتهبالِ تو پـرواز میکند، امروز خودش برای تو در باز میکند امروز غریب کـوچـۀ کـیـنه، سلام حـیدر من به جای اهل مـدیـنـه، سلام حـیـدر من کـدام شـانه کـشـیده است بارِ درد مرا کسی عـلـیک نـگـفـته سـلامِ مـردِ مرا به رغـم این همه اندوه ناشمرده؛ علی خلاصه غم نخوری، فاطمه نمرده؛ علی نگو که حال و هوای دلت بهاری نیست ببین که بسترم امروز لالهکاری نیست رسیده سُـرخی گـل روی شاخۀ زردم ببین به خاطر تو پیرهن عوض کردم تَرَک تَرَک، همگی را شِمُردهام حیدر شـبـیـه آیــنـۀ سـنـگ خـوردهام حـیـدر من و شکـسـتگـی دنـدهها و گریه و آه ببـین، برای تو نـان پـخـتهایم، بسمالله! بیا وُ فکر نکن بر غلافِ آن شمـشـیر تو را به بازوی آسیبدیده، لقمه بگیر اگرچه آه گـلـو را به گـریه بـخـشـیـدم اگرچه این دم آخـر، نشـسـته خـوابیدم اگر لگد به پرم ضربه زد، فدای پرت اگر دری به سرم ضربه زد، فدای سرت سه ماه آخر زهرای تو چه زود گذشت سه ماه آخر زهـرای تو کـبـود گذشت عـقـاب لانۀ من، بال و پر به قـربانت هزار محسن من، پشت در، به قربانت عبور سـیـنـۀ خود را مـسـیـرِ آه نکـن بـیـا بـه چـوبـۀ گـهـوارهاش نگـاه نکن نسیم چادر خود را به فرش خانه زدم خودم به مـوی سر زینب تو شانه زدم به پای هر نخ آن صبح و شام سوختهام بـرای تـشـنـهلـب تو، لـبـاس دوخـتهام غروب عصر دهم، قـتـلگاه، آه حسین میان آن همه سرنیزه، بیپـناه، حـسین نــوای الـعـطـش او بـه گـوش مـیآیـد صـدای بـد دهـنـی چکـمهپـوش میآید |